داستان حقیقت پشت در های بسته....
در یک شب تاریک و هولناک دانشجویی که به تنهایی با اتو مبیل خود در جاده در حال حرکت بود و از سکوت جاده هم دچار ترس عجیبی شده بود . ناگهان اتومبیلش در نزدیکی صومعه ای خراب شد. دانشجو به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی دانشجو می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود ....
.
برچسب ها: راهب" پسرک جوان"زمرد"یاقوت"در چوبی "در سنگی"صومعه" ,
[ بازدید : 952 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
ادامه مطلب
[ سه شنبه 30 ارديبهشت 1393 ] [ 22:47 ] [ راضیه + ابراهیم ]
[ ]